خاطراتت صف کشیده اند !
یکی پس از دیگری …
حتی بعضی هاشان آنقدر عجولند که صف را بهم زده اند !
و من …فرار می کنم
از فکر کردن به تو
مثل رد کردن آهنگی که …
خیلی دوستش دارم خیلی !
پاهایت را بگذار اینجا…
درست روی قلبم…
ببخش مرا …
چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم …آ
هسته قدم بردار اینجا…
تارو پود این فرش قرمز پر از گل احساسم است…!
بـا ایـن شـراب هـامـسـت نـمـی شـوم دیـگـر
بـایـد دوبـاره سـراغ چـشـم هـای تـو بـیـایـم !
يه نيمكت تنها...
يه شعله ي خاموش...
يه لحظه يك رويا...
من و تو در آغوش..
.يه يادگار از عشق...
رو تن درخت پير...
يه قصه ي كوتاه..
.اي واي از اين تقدير...
بگو منو كم داري...بگو
.بگو كمي غمي داري...بگو.
چه شباهت عجیبی بین ماست من "دل شکسته ام"
و تو "دل" شکسته ای
زندگي سايه اي است لغزان، بازيگري بي نوا،
كه بر صحنه مي خرامد، و مهلت خود را با دلهره مي گذراند، و ديگر خبري از او نمي شود؛ زندگي داستاني است پر شور و غوغا، اما بي معنا، كه ابلهي روايت كرده است!
آري آغاز دوست داشتن است.
گرچه پايان راه ناپيداست.
من به پايان دگر نينديشم
.كه همين دوست داشن زيباست.
دیدی آخر منو لمس کردی ؟
ولی حیف که سنگ قبرم احساس نداره !
چه سخت است با بغض بنویسی با خنده بخوانند
دیدگانت را نبند
نگاهت را ندزد
، تو که میدانی آیه آیه ی زندگیم از گوشه ی چشمانت تلاوت می شود