..

˙·٠•♥•٠·˙تنهایی ارمیتا˙·٠•♥•٠·˙
¸.•*✿*•.¸♥ ÞʊяЄ しѲ√乇 ♥¸.•*✿*•.¸

 ..

نمی دانم چرا خودم را زندانی کرده ام ؟؟؟
چرا...!!!کودک دورنم چه گناهی داشت ...؟؟؟
آیا او سزاوار این اسارت بود ...؟؟؟
گناهی نداشت، هنوز پاك است و سادهچاره ای نیست ، مگر می شود از خود گریخت ؟؟؟
آیا من واقعا بی گناه بودم ؟؟؟
نمی دانم، شاید بزرگترین گناهمزندانی و حبس روحم بود ...!!!!
من روحم را به اسارت بردم ، خود من ...!!!
..........گاهی دلم آنقدر از زندگی سیر می شودكه می خواهم تا سقف آسمان پرواز كنمروی ابرهایش دراز بكشمسبك ، آرام ، آسوده ... !!!
مثل ماهی های حوضمان كه چند روزیستروی آب ، با سایه ای از آسمان سبك ، آرام وآسوده دراز كشیده اند ... !!!  


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392 | 15:48 | ♥ ارمیتا ♥ |